تعلیم و تشکیل ذهن
عیب عمده نظریه هربارت این است که وجود قوای فعال و مخصوصی را که فرد در برخورد به محیط از خود ظاهر می سازد مورد غفلت قرار می دهد.
طرفداران این نظریه وجود قوای ذهنی را مورد انکار قرار می دهند ولی امر با موضوع خارجی را در توسعه مبانی اخلاقی و ذهنی مؤثر می دانند. به نظر این عده تعلیم و تربیت نه آشکار کردن یا فعلیت دادن قوای نهفته فرد است و نه تربیت قوای ذهنی، بلکه تعلیم و تربیت یعنی تشکیل ذهن بوسیله ایجاد ارتباط و اتحاد میان محتویات ذهنی که بوسیله امورخارجی وارد ذهن شده است. بنا بر این نظریه، قوای ذهنی مثل حافظه، دقت، تفکر، ادرا ک حتى احساسات عبارتند از ترتیبات و تداعیهایی که در اثر ذهن با عوامل وموقعیتهای جدید بوجود آمدهاند.
نماینده این طرز فکر هربارت بود. او مطلقة وجود قوای ذاتی یا ذهنی را انکار می کرد و معتقد بود به ذهن قدرتی داده شده است که کیفیتهای متنوع را در واکنش مربوط به واقعیتهای گوناگونی که خود روی ذهن عمل می کنند بوجود آورد. این عکس العملهایی را که از لحاظ کیفی با هم فرق دارند به صورت مفرد «ارائه» Presentation مینامند.
جنبه های تربیتی این نظریه عبارتند از:
1- نوع ذهن و انواع کیفیات ذهنی مربوط به نوع محتوی یا موضوعاتی است که دسته معینی از عکس العملها را ایجاب می کنند بنابراین تشکیل ذهن به طور کلی مربوط به ارائه مواد تربیتی مناسب است.
۲- درک یا هضم موقعیتهای جدید بستگی تامی به وضع ادراک مطالب گذشته دارد. بنابراین وظیفه مربی اول این است که موارد مناسب را برای ایجاد عکس العمل اصلی انتخاب کند و مطالب جدید را با توجه به ارتباط آنها به امور گذشته ترتیب دهد. بنابراین مطالب گذشته در درک و هضم امور جدید تأثیر دارند. روی همین نظریه روش خاصی در تدریس پیشنهاد شده است که شامل پنج قدم اساسی می باشد:
1- آمادگی Preparation
۲- ارائه Presentation
۳- هضم و ترکیب و مقایسه
Assimilation 4- تعمیم Generalization
5 - اجرا Appliaction.
چنانچه جان دیوئی معتقد است هربا رت اولین کسی بود که تعلیم و تربیت را از صورت امری اتفاقی و بدون نقشه به صورت امری منظم که باید با روش خاصی همراه باشد و هدف معینی را دنبال کند درآورد و ارتباط بین روش تدریس و مطالب درسی را بیان نمود.
عیب عمده نظریه هربارت این است که وجود قوای فعال و مخصوصی را که فرد در برخورد به محیط از خود ظاهر می سازد مورد غفلت قرار می دهد. مهم چیزی است که تدریس می شود و روشی که از آن در تدریس استفاده می گردد. تشکیل ذهن و سایر کیفیات ذهنی مربوط به انتخاب وهما هنگی عکس العملهاست. در این نظریه اهمیت خاصی به محیط و امور عقلانی مربوط به آن داده شده است در صورتی که در تجربیات عمومی محیط و وضع شخصی هر دو مؤثر هستند. درباره تأثیر روشی که از روی آگاهی بیان شود و بکار رود زیاد مبالغه شده و نقش احساس یا طرز برخورد فرد که بدون آگاهی در تجربیات او مؤثر است مورد غفلت واقع شده است. در اجرای این نظریه مطالب مربوط به گذشته نسبت به امور جدید و غیرقابل پیش بینی اهمیت بیشتری دارند. وظیفه مربی این است که فرصتهای کافی برای هر یک از افراد ایجاد کند تا به اندازه کافی استعدادهای آنها رشد نماید.تعلیم و تربیت به عنوان تکرار و توجه بگذشته
این نظریه دارای دو جنبه است، اول جنبه زیست شناسی دوم جنبه فرهنگی. بر طبق این نظریه فرد رشد می کند اما رشد صحیح او شامل تکرار مراحل منظم تحول گذشته زندگی حیوانی و تاریخ انسانی است. تکرار مراحل تحولی در جنبه فیزیولوژیک رخ میدهد و تجدید تاریخ انسانی در سایه تعلیم و تربیت صورت می گیرد. پیروان این نظریه اعتقاد دارند که بچه ها در سن معینی مانند انسانهای وحشی هستند، یعنی شرایط روحی و اخلاقی ایشان مانند افراد وحشی است واعمال غریزی آنها حالت طغیان و سرکشی ایشان را ظاهر می سازد. بنا بر این برنامه تعلیماتی باید مشتمل بر افسانه ها، داستانها و سرود های مخصوص همان دوره باشد. و همینطور که افراد در حال رشد هستند برنامه ها نیز ادبیات هر دوره را پشت سرگذارده و بالاخره زمانی به وضع زندگی حاضر توجه می کنند و دوره کنونی فرهنگ را در بر می گیرند.
توجه به گذشته ایجاب می کند که برنامه های تعلیماتی محصولات ادبی گذشته را مورد توجه قرار داده و افراد را به میراث معنوی آشنا سازد. جان دیوئی معتقد است که این نظریه اساس صحیح بیولوژیکی ندارد. با اینکه رشد جنینی در انسان پاره ای از خصوصیات پست تر را در برمی گیرد ولی بهیچ وجه طی مراحل گذشته در رشد انسان صورت نمی گیرد. اگر بنا بود مراحل گذشته تکرار شوند تحولی صورت نمی گرفت و هر نسل مراحل گذشته نسل قبلی خود را تکرار می کرد. توجه به تاریخ گذشته وقتی نتیجه دارد که ارتباط آن با زمان حال روشن باشد. بدون تردید ریشه وقایع زمان حاضر در گذشته است و اگر ما از این نظر گذشته را مورد مطالعه قرار دهیم کار نیکویی انجام داده ایم ولی مطالعه گذشته بدون توجه به ارتباط آن با زمان حال بی معنی است و به طور یقین میزانها و ملاک اعمال را در گذشته نمی توان به همان صورت پایه رفتار افراد در زمان حاضر قرار داد.
پیروان این نظریه مفهوم وراثت را غلط تعبیر می کنند. به نظر این عده وراثت یعنی اینکه زندگی گذشته خصوصیات عمده فرد را تعیین می کند و این خصوصیات ثبات خاصی داشته و کمتر تغییر می کنند. برطبق این نظریه نفوذوراثت در مقابل نفوذ محیط قرار دارد و اثر محیط در مقابل اثر وراثت خیلی کم و ناچیز است. از نظر تربیتی توجه به فرد همانطور که هست اهمیت دارد. وظیفه مربی این است که فرصتهای کافی برای هر یک از افراد ایجاد کند تا به اندازه کافی استعدادهای آنها رشد نماید. به طور مسلم توقعات مربی از شاگرد باید متناسب با وضع شاگرد باشد و انجام کاری را که مافوق استعداد شاگرد است از او نخواهد. خصوصیات ارثی کاملا جنبه استعداد و قوه را دارا هستند. محیط مناسب این استعدادها را ظاهر می سازد و به آنها فعلیت می دهد. بنابراین کار مربی ایجاد محیط مساعد برای رشد و تربیت استعدادهای افراد است. مثلا تا فرد اعضای مربوط به صوت را طبیعت دارا نباشد رشد قوه تکلم در او امکان ندارد و تنها داشتن اعضا مربوط به صوت کافی برای سخن گفتن نیست. تا محیط مساعد برای پرورش قوه تکلم بوجود نیاید فرد نمی تواند سخن بگوید با توجه به این مثال تا اندازه ای ارتباط محیط و وراثت روشن می گردد.
اشکال دوم، مربوط به برنامه تعلیماتی است که پیروان این نظریه پیشنهاد می کنند. همانطور که گفته شد چون فرد انسان مراحل مختلف رشد حیوانی را طی می کند ادبیات هر دوره مواد تعلیماتی مؤسسات تربیتی را برای افرادی که از لحاظ رشد در آن دوره قرار دارند تعیین می نماید. وضع تربیتی از صورت جریانی که در حال رشد است به صورت مطالعه محصول کارگذشتگان که جنبه ثبات دارد درمی آید. در اینجا ارتباط گذشته و حال در نظر نیست. محصول گذشته خود موجد وضع فعلی است ولی این حقیقت مورد توجه مربیان واقع نمی شود و آنها وظیفه خود را تنها انتقال فرهنگی گذشته به افراد می دانند. احتیاجات فعلی افراد، مسائل زندگی آنها، عادات وطرز کار ایشان همه تحت تاثیر گذشته قرار دارد. بنابر این مطالعه گذشته از نظر تأمین این احتیاجات و نشان دادن منشأ و علل پیدایش مسائل، مفید و سودمند خواهد بود.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
نماینده این طرز فکر هربارت بود. او مطلقة وجود قوای ذاتی یا ذهنی را انکار می کرد و معتقد بود به ذهن قدرتی داده شده است که کیفیتهای متنوع را در واکنش مربوط به واقعیتهای گوناگونی که خود روی ذهن عمل می کنند بوجود آورد. این عکس العملهایی را که از لحاظ کیفی با هم فرق دارند به صورت مفرد «ارائه» Presentation مینامند.
جنبه های تربیتی این نظریه عبارتند از:
1- نوع ذهن و انواع کیفیات ذهنی مربوط به نوع محتوی یا موضوعاتی است که دسته معینی از عکس العملها را ایجاب می کنند بنابراین تشکیل ذهن به طور کلی مربوط به ارائه مواد تربیتی مناسب است.
۲- درک یا هضم موقعیتهای جدید بستگی تامی به وضع ادراک مطالب گذشته دارد. بنابراین وظیفه مربی اول این است که موارد مناسب را برای ایجاد عکس العمل اصلی انتخاب کند و مطالب جدید را با توجه به ارتباط آنها به امور گذشته ترتیب دهد. بنابراین مطالب گذشته در درک و هضم امور جدید تأثیر دارند. روی همین نظریه روش خاصی در تدریس پیشنهاد شده است که شامل پنج قدم اساسی می باشد:
1- آمادگی Preparation
۲- ارائه Presentation
۳- هضم و ترکیب و مقایسه
Assimilation 4- تعمیم Generalization
5 - اجرا Appliaction.
چنانچه جان دیوئی معتقد است هربا رت اولین کسی بود که تعلیم و تربیت را از صورت امری اتفاقی و بدون نقشه به صورت امری منظم که باید با روش خاصی همراه باشد و هدف معینی را دنبال کند درآورد و ارتباط بین روش تدریس و مطالب درسی را بیان نمود.
عیب عمده نظریه هربارت این است که وجود قوای فعال و مخصوصی را که فرد در برخورد به محیط از خود ظاهر می سازد مورد غفلت قرار می دهد. مهم چیزی است که تدریس می شود و روشی که از آن در تدریس استفاده می گردد. تشکیل ذهن و سایر کیفیات ذهنی مربوط به انتخاب وهما هنگی عکس العملهاست. در این نظریه اهمیت خاصی به محیط و امور عقلانی مربوط به آن داده شده است در صورتی که در تجربیات عمومی محیط و وضع شخصی هر دو مؤثر هستند. درباره تأثیر روشی که از روی آگاهی بیان شود و بکار رود زیاد مبالغه شده و نقش احساس یا طرز برخورد فرد که بدون آگاهی در تجربیات او مؤثر است مورد غفلت واقع شده است. در اجرای این نظریه مطالب مربوط به گذشته نسبت به امور جدید و غیرقابل پیش بینی اهمیت بیشتری دارند. وظیفه مربی این است که فرصتهای کافی برای هر یک از افراد ایجاد کند تا به اندازه کافی استعدادهای آنها رشد نماید.تعلیم و تربیت به عنوان تکرار و توجه بگذشته
این نظریه دارای دو جنبه است، اول جنبه زیست شناسی دوم جنبه فرهنگی. بر طبق این نظریه فرد رشد می کند اما رشد صحیح او شامل تکرار مراحل منظم تحول گذشته زندگی حیوانی و تاریخ انسانی است. تکرار مراحل تحولی در جنبه فیزیولوژیک رخ میدهد و تجدید تاریخ انسانی در سایه تعلیم و تربیت صورت می گیرد. پیروان این نظریه اعتقاد دارند که بچه ها در سن معینی مانند انسانهای وحشی هستند، یعنی شرایط روحی و اخلاقی ایشان مانند افراد وحشی است واعمال غریزی آنها حالت طغیان و سرکشی ایشان را ظاهر می سازد. بنا بر این برنامه تعلیماتی باید مشتمل بر افسانه ها، داستانها و سرود های مخصوص همان دوره باشد. و همینطور که افراد در حال رشد هستند برنامه ها نیز ادبیات هر دوره را پشت سرگذارده و بالاخره زمانی به وضع زندگی حاضر توجه می کنند و دوره کنونی فرهنگ را در بر می گیرند.
توجه به گذشته ایجاب می کند که برنامه های تعلیماتی محصولات ادبی گذشته را مورد توجه قرار داده و افراد را به میراث معنوی آشنا سازد. جان دیوئی معتقد است که این نظریه اساس صحیح بیولوژیکی ندارد. با اینکه رشد جنینی در انسان پاره ای از خصوصیات پست تر را در برمی گیرد ولی بهیچ وجه طی مراحل گذشته در رشد انسان صورت نمی گیرد. اگر بنا بود مراحل گذشته تکرار شوند تحولی صورت نمی گرفت و هر نسل مراحل گذشته نسل قبلی خود را تکرار می کرد. توجه به تاریخ گذشته وقتی نتیجه دارد که ارتباط آن با زمان حال روشن باشد. بدون تردید ریشه وقایع زمان حاضر در گذشته است و اگر ما از این نظر گذشته را مورد مطالعه قرار دهیم کار نیکویی انجام داده ایم ولی مطالعه گذشته بدون توجه به ارتباط آن با زمان حال بی معنی است و به طور یقین میزانها و ملاک اعمال را در گذشته نمی توان به همان صورت پایه رفتار افراد در زمان حاضر قرار داد.
پیروان این نظریه مفهوم وراثت را غلط تعبیر می کنند. به نظر این عده وراثت یعنی اینکه زندگی گذشته خصوصیات عمده فرد را تعیین می کند و این خصوصیات ثبات خاصی داشته و کمتر تغییر می کنند. برطبق این نظریه نفوذوراثت در مقابل نفوذ محیط قرار دارد و اثر محیط در مقابل اثر وراثت خیلی کم و ناچیز است. از نظر تربیتی توجه به فرد همانطور که هست اهمیت دارد. وظیفه مربی این است که فرصتهای کافی برای هر یک از افراد ایجاد کند تا به اندازه کافی استعدادهای آنها رشد نماید. به طور مسلم توقعات مربی از شاگرد باید متناسب با وضع شاگرد باشد و انجام کاری را که مافوق استعداد شاگرد است از او نخواهد. خصوصیات ارثی کاملا جنبه استعداد و قوه را دارا هستند. محیط مناسب این استعدادها را ظاهر می سازد و به آنها فعلیت می دهد. بنابراین کار مربی ایجاد محیط مساعد برای رشد و تربیت استعدادهای افراد است. مثلا تا فرد اعضای مربوط به صوت را طبیعت دارا نباشد رشد قوه تکلم در او امکان ندارد و تنها داشتن اعضا مربوط به صوت کافی برای سخن گفتن نیست. تا محیط مساعد برای پرورش قوه تکلم بوجود نیاید فرد نمی تواند سخن بگوید با توجه به این مثال تا اندازه ای ارتباط محیط و وراثت روشن می گردد.
اشکال دوم، مربوط به برنامه تعلیماتی است که پیروان این نظریه پیشنهاد می کنند. همانطور که گفته شد چون فرد انسان مراحل مختلف رشد حیوانی را طی می کند ادبیات هر دوره مواد تعلیماتی مؤسسات تربیتی را برای افرادی که از لحاظ رشد در آن دوره قرار دارند تعیین می نماید. وضع تربیتی از صورت جریانی که در حال رشد است به صورت مطالعه محصول کارگذشتگان که جنبه ثبات دارد درمی آید. در اینجا ارتباط گذشته و حال در نظر نیست. محصول گذشته خود موجد وضع فعلی است ولی این حقیقت مورد توجه مربیان واقع نمی شود و آنها وظیفه خود را تنها انتقال فرهنگی گذشته به افراد می دانند. احتیاجات فعلی افراد، مسائل زندگی آنها، عادات وطرز کار ایشان همه تحت تاثیر گذشته قرار دارد. بنابر این مطالعه گذشته از نظر تأمین این احتیاجات و نشان دادن منشأ و علل پیدایش مسائل، مفید و سودمند خواهد بود.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}